پرستوی مهاجر




روزی حضـرت امیرالمومنین علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:

من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.

اصحاب پرسیدند چطور ؟

مولا فرمودند:

آن شبی که به دستور خلیفه ، ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.


ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود:


شما دو توهین به من کردید: 

اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید.

دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟


شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟


تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.

آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.


مولا گریه می کردند و می فرمودند:


به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم، آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست. سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخـــورده بودند.



مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان "علی" فروشی نکنیم.!!!


کانال تلگرام و ایتای من

khasi_dar_miqat@


سلام

خوبین؟

خیلی دوست دارم مثل قدیم زیاد بیام اینجا و باهاتون حرفامو بزنم

اما چه کنم که این دنیا خیلی ما رو درگیر خودش کرده و خیلی گرفتاریم

امان از این فضای مجازی و .

کلا دیگه خودم هم خسته شدم از خودم و از حال و روزم

دیگه حتی مثل قدیما دستم هم به نوشتن نمیره

چه کار کنم؟

کاش حداقل این غصه ها رو برامون اجر مینوشتن که بعید میدونم!

 

دعام کنید دوستان خوبم

خیلی محتاجم


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

اختلالات خواب سئو وب ایران دانلود رایگان ایران تارنگار روستای کورده خرید مانتو فروشگاه های زنجیره ای آسیادوچرخ طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل باربری و اتوبار - Freightge پنل ippanel دست نوشته های یک نویسنده دیوانه